آن زن كه بر سر خودش م ي كوبيد و
« . اين بچه ي من است » : دستانش را در هوا مي چرخاند م يگفت
« !؟ سردش بود » : از او پرسيدم
با دست روي پاهايش مي زد و جوابي نداد . شايد اصلا نشنيد من چه گفتم. تو داشتي با نوكت پتو را بيرون
مي كشيدي و بالاخره توانستي . يك نفر از تو عكس گرفت ولي تو را نديد . توي عكس بالاي سر يك پتوي
نه . » : گفت « ؟ سردته » : مچاله شده بودي كه روي يك نفر انداخته بودند . چون پتو روي سرش بود گفتم
.« فقط مردم پابان قسمت ششم
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/02 - 01:26 در داستانک